دروغ صادقانه
تیکه پرانی های يك نوجوان درونگراي برونگرا
دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, :: 16:44 ::  نويسنده : "-" تک تاز "-"       

نه می خوام خوبش رو بگم نه بدش رو . خیلی راحت! متنفرم از سیستم وبلاگ دهی دره پیتش! :D

از این به بعد منو اینجا ببینید :

http://taktaz75.mihanblog.com

برای همیشه خداحافظ لوکس بلاگ دیگه ریختت رو نبینم

از این پس مارا در taktaz75.mihanblog.com خواهید یافت!



پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:, :: 22:49 ::  نويسنده :        

قران helteek.loxblg.comمیگما به خدا اعتقاد دارید ؟ به پیامبرش چی؟ محمد (ص)رو میگم . به اون اعتقاد دارید؟

می دانم می دانید ...

خداوند در ماه خودش ، به پیامبرش با ارزش ترین کتاب را اهدا کرد.همان کتابی که روی تلویزیون و طاقچه های خانه های قدیمی و در صندوقچه ی مادربزرگِ صاحب خانه های به اصطلاح Open ، همچنان در حال خاک خوردن است. همان کتابی که بی شک  همگی اسمش را شنیده ایم اما حتم دارم بعضی از قسمت هایش را از رو هم نمی توانید بخوانیم!

باری ...

به هیچ موضوعی ربطش نمیدم . نه به جریان حضرت علی(ع) و نه حتی به شب قدر . فقط حرف حسابم اینه که قدر این کتاب آسمانی را بدونیم . مثل اون وقتی نشه که اونقدر بی استفاده باقی موند تا بالاخره کشیش های آمریکایی  یه فکری براش بکنند.....

"-"تک تاز"-" 

  پنج شنبه 10:05

 



سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:سامول , یروینیان , ویلن , لوکس بلاگ , Seo , , :: 12:24 ::  نويسنده :        

خدایا ! 

بار پروردگارا ! 

سرورم

ویلن هم توی احکام شما جرمه ؟ این همه اهنگ رپ و راک توی سایت ها پیدا میشه برای دانلود هیچ کس هم نمیگه چرا .

فقط زورشون به ویلنیست های بدبخت رسیده :( بابا به خدا آهنگ هاشو دارم . نمی خونه توشون . صدای زن هم نداره . تا اونجا که می دونم سایر آهنگسازاش هم مردن . خو چرا فیلترشون می کنید ؟ هان هان هان ؟ چراااااااااااااااااااااااااااااا جواب بدید د جواب بدید ! اگه سایتش مشکل داره چرا سایتش رو نمی بندید هانننننننننننننننننننننن؟ سایتش که باز میشه می تونید برید توی همه ی قسمت هاش . ولی تا میزنید دانلود بالا میاد : M3-5 هاااااااااااااااااااااا؟ اگه مشکل دارن خو همه اش رو می بستید . تکلیفمون رو معلوم میکردید . یعنی چی ؟ با اون نوناشون برید تو رو خدا سایتش رو ببینید ، ببینید مشکلی توش پیدا میکنید ؟ http://www.samvelyervinyan.com/


 

 خوب عقده هام یه خورده خالی شد !  (یه خورده فقط)

 یه چیز دیگه ! متوجه شدم اگه آدرس وبلاگتون رو فارسی بدید (مثلا loxblog.com.تکتاز ) توی سیستم seo (بهینه سازی نمی دونم چی چی صفحات وبلاگ(فقط بدونید برای افزایش بازدید خوبه )) تاثیر بیشتری داره . برای این کار اسم وبلاگتون رو به فارسی بنویسید بالای توی ادرس بار مثلا: تکتاز.loxblog.com اونوقت خودش براتون به صورت کد دار درش میاره http://xn--mgbfa7a21c.loxblog.com/  (هرچند من خودم حاضر نیستم این کار رو کنم ) اونوقت انگلیسیش رو توی ساخت وبلاگ بزنید . بعد هم می تونید از ادرس فارسیش استفاده کنید . برای ورود به مدیریت فقط باید اون کد رو وارد کنید (مثلاً xn--mgbfa7a21c)

خوب دیگه بستونه ! نمی دونم به درد خورد یانه! ولی خوب گفتم دیگه دستم درد نکنه

 

راستی از لوکس بلاگ هم خسته شدمممممممممممممممـ یکی یه سرویس به درد بخور سراغ نداره انتقال بدمممممممـ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ثامن بلاگ هم خوبه اگه همین قالب رو توی اون بتونم اجرا کنم ، اونجا انتقال شاید دادمممممممممممممممممممممممممممـ فعلاً

"-" تک تاز"-" ساعت 1.25



چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:, :: 15:42 ::  نويسنده :        

هرسال ، 11 مرداد برای من روز بخصوصی می شود. هر سال ، به یک طریق . سالها قبل بخصوص ، برای اینکه با گرفتن تولد، سرم را شیره می مالیدند که پیر تر شدنم به چشم نیاید . میگفتند: رضا جان بزرگ شدی ...! اما حالا خودشان هم خیلی خوب می دانند که اگر بچه می ماندم ، چقدر بهتر بود ... برای من قبل ها ، این روز بهترین روز بود . به دلایلی که می دانید و لازم به تکرار نیستند . اما حالا...:( وقتی به این فکر می افتم که یک سال گذشت ام ، چقدر بیهوده تلف شد ، احساس سرشکستگیِ ناشی از  عقب افتادگی می کنم :( و به این فکر می افتم که من در وقت اسراف فراوانی کرده ام و اسراف یکی از گناه هان کبیره است و می شود اینجور معنا کرد که هر لحظه از هر ساعت یک روز را اسراف نموده ام و به این ترتیب ، آمار اسرافم ، از هر گناهی بالا تر می رود. نکته ی دیگر این است که در دوسال اخیر ، ابداً روز تولدم برایم خوش آیند نبود . سال پیش که معنای تنهایی را با مرگ رنگین ترین آشنایم به عنوان هدیه دریافت کردم. و این سال ، معنای "بُعد زمان" را.آری ! هر لحظه ای که می گذرد ، پیروپیرتر میشوم. یشمی تر و پشمی تر ! و این را ذهن خسته گواه است:قبل ها پشت سر هم می نوشتم اما این سال، فقط یک رمان را شروع کردم که بعد از گذشت 5 ماه ، تازه به فصل 5 رسیده ام . باری... روز تولد برای من آنقدر ها هم روز فوق العاده ای نیست که بخواهم دوستان و فامیل و آشنایان را از برایش باخبر کنم.

اما هر چه باشد تولدم است . باید تبریک گفت که به این زندگانی دعوت شده ام . پس ساده بگویم . ساده همیشه قشنگ تر است . تولدم مبارک



یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:, :: 10:39 ::  نويسنده : "-" تک تاز "-"       

سلام . دیدید جدیداً تمام سایت های غیر بهداشتی و به اصطلاح +18 هی که یا عکس های بد بد نشون میدن یا آهنگ های بد بد پخش می کنن یا در  باره ی مسائل بد بد صحبت می کنن همشون این عکس رو دارن ؟ 

یک سوال ! واقعاً چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

پی نوشت یک آدم زرنگ : اِ زرنگی؟ اول تو بگو توی این سایت های به قول خودت بدبد چیکار داشتی ؟ 

جواب به این سوال: ای آدم زرنگ!! (به سبک علی صادقی بخونیدش ! )



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:رمضون , رمضان , روزه خواری , :: 18:42 ::  نويسنده : "-" تک تاز "-"       

خدا جونم من اصلاً پر توقع نیستم . ولی تو رو خدا همین یه ساعته که مونده رو کمک کن . غذا نمی خوام . آب هم نمی خوام . ولی دلم از اینا می خواد=((دروغ صادقانه helteek.loxblog.com



عروسی ارزان و راحت!

 

 

برای رفتن به یک عروسی دعوت شده بودم . در راه خیلی به این مسئله فکر می کردم که چرا می گویند "کار عار نیست؟ " خیلی برایم عجیب میزد البته شاید باور نکنید ولی برای من هم کار هایی وجود دارند که عار نباشد اما هیچکدام از آنها لیاقت مرا نداشتند (= هر چه زور می زنم و تونل درست می کنم و تبصره و بسیجی و ریش و بند پ ، افاده نمی کند ).

در مجلس: ارکیستی مشغول به سوهان کشیدن روحمان بود . کیبور نیز کلافه ، زیر دست ایشان ، تلاش برای فرارش پشت سر هم ناکام می ماند. و البته این ارکیست ، استادی نیز داشت که با آن صدای جانگدازش ، روی ارکیست ناشی را سفید کرده بود. حقا که این دو هر یک برای خودشان استادی بودند که در حرفه ی خود ، نظیر ندارد ؛ بعد ها فهمیدم که ایشان در امر خیر ازدواج در تالار های ارزان ، (عذر میخواهم ، بسیار ارزان ) ، شریک شده اند تا برای رسیدن دستان این دو نوگل شکفته که اکثراً به دلیل بدجنس(جنس چینی) بودن،  بسیار زود پژمرده میشوند -  سهیم باشند . ایشان به دلیل رعایت شعارشان که : حمایت از کار بود ، به همراه جمعی از دوستان و آشنایان ، همه ی کار ها را خودشان بر عهده گرفتند که : مخاطب پول کمتر بدهد و بهترین ارکست ، شام ، آتلیه ،  لباس عروس+آرایش دو نوگل و........ را داشته باشد (و البته ارزان تر ).  

پیش از پی نوشت: میگما ، چقدر آدم های شریف و خیّری پیدا میشود توی این دور و زمونه ی گرگ صفت ها ! نه ؟

باری... با هجوم گله ای نفرات به سمت غذاخوری ، متوجه شدیم که زمان حیف و میل شام فرا رسیده است ... ماشالله ! قرمه سبزی داشتند! :OD سر پا توی تالار ، نشسته بودیم ! (و این که  غذا خوری ، شباهتی عجیب به سِلف زوار در رفته ی سرباز خانه ها داشت). همین که ب بسم الله تناول را در دوم شخص جمع مضارع التضامی ، با مصدر فراماییدن ، فرمایش فرمودیم ، به ناگاه هجومی آوردند و نفری >3  پرس بر نمیداشت! پیرمردی جلوس کردند و اتفاقاً در کنارم به مانند من در حالت ایستا ، نشستند . ایشان غذا نداشتند ، لذا غذای خود را به وی بخشیدم(=وی غذایم را جلوی خودش نهاد! ). به دنبال غذای دیگری رفتم . وقتی برگشتم که ایشان در حین تناول نمودن مقداری از گوشت بودند .  به ناگاه یکی از صحنه هایی که فقط در اعیاد تلویزیون ، با اسم رنگارنگ یا دوربین 5 یا لحظه های دیدنی (و...) نمایش می دهند را مشاهده نمودم که در طی این عملیات ، به وضوح مشاهده میشد که پیر مرد از خوردن گوشتی که تا نیمه در دهان داشت ،  دست کشید و بسیار با پرستیژ به دنبال دو عدد دندان ناقابل مصنوعی اش می گردد ! و وقتی از یافتن آن ها به تنگ آمد ، با حالتی که کمترین نشان را از پرستیژ را میداد ، از حلقومش به سختی بادی رها کرده و بعد از جهت بخشی های فراوان ، به صورت نیمه مفهموم به بیرون داد که بعد از پالایش و فیلتر ها و صافی های مناسب ، به این صورت در آمد : "... چرا گوشت قرمه سبزی اینجانب ، یخ زده بود آشپز بسیار بسیار محترم ؟ ! ... "  هه! باز این خوب بود که مال من اصلن گوشت نداشت ! باری... ندا آمد که: کِل کِل کِل (!) و ما دریافتیم که عروس را آورده بودند، ما نیز به جلو رفتیم تا دریابیم که این موجودی را که "عروس " می نامندش ، دقیقن چه جور جانداری است. دختران ندید بدید جلو ی ما را سد نموده بودند و مانع دید ما شده بودند . ما نیز از این فرصت (سوء)استفاده نموده و با کنار زدن ایشان (!) خود را به جلو می راندیم . وقتی چشمم به ماشین عروس افتاد ، نا خدا گاه ، عضلاتم منبسط شد! چشمانم نیز دیگر فقط به آن خیره شده بود و اصلن دیگرچهره ی جماعت مونث را دید نمی زدم(!) . ماشین عروس مدل خاکی!!!!!!!!!!!! http://helteek.loxblog.com مدل خاکی (عکس بالا! )! ! ! ! از دسته گل های آنچنانی هم خبری نبود . خیلی ساده(به قول ما ندار ها : ساده قشنگ تره! ! ! )، متناسب با مقدار پولی که داده شد!! داماد با آن کراواتش که به اندازه ی شیخ سعودی ، قُطر داشت، دستش را روی دستگیره ی خاکی نهاد و در را برای خانومش گشود . عروس به بیرون خزید . از کرامات این موجود نیز تنها همین را بگویم که آرایشگر نیز مانند ارکست و استاد و آشپز و سایر آشنایان کار خود را دقیقن طبق برنامه پیش برده بود ! درباره ی لباس عروس خواستم بگویم که دیدم لباس عروس از شوق گریه اش گرفته و در تن عروس (از شوق ) زار می زند.

"-"تک تاز"-"

یک شنبه 1391/4/4، ساعت 02:02 بامداد

این مطلب با فونت l4i_morvarid_  نوشته شده . شما می توانید به راحتی در کمتر از 20 ثانیه آن را دانلود کنید تا مطلب را به صورت اصلی مشاهده کنید . دانلود در کمتر از 20 ثانیه در اینجا ...... دانلود 



یک شنبه 18 تير 1391برچسب:explorer,L4i, :: 18:50 ::  نويسنده : "-" تک تاز "-"       

سلام

بالاخره بعد از تلاش های فراوان تیم قدرتمند وبلاگ که متشکل از آقایان تک تاز و دیگر هیچ میباشد (خودم هوای خودم رو نداشته باشم ، کی داشته باشه ؟ ) توانستیم مشکلی که قالب با explorer  پیدا کرده بود را طی عملیاتی انتحاری حل و فصل کنیم . این مشکل برای دوستان الفوری من - که عمده ی بازدید وبلاگ رو تشکلی میدن - برای خودش معظلی شده بود ! (اگه معظلم غلطه بگید آبروم در خطره ها !! )

از این به بعد دیگه با همون Explorer هم نظر بدید می خونم!! 

"-" تک تاز "-"



 

این مطلب با فونت l4i_morvarid_  نوشته شده . شما می توانید به راحتی در کمتر از 20 ثانیه آن را دانلود کنید تا مطلب را به صورت اصلی مشاهده کنید . دانلود در کمتر از 20 ثانیه در اینجا ...... دانلود 

  جوجه های منو تیر ماه هم نمی شمارند :

 

 

یک سالی می شد که منتظر امروز بودم. از سال پیش که امتحان کنکور را

 

خیلی بد دادم. به خودم قول دادم که بخونم برای این سال و آماده برای کنکور باشم . خواستم بخونم. حتا تصمیمم هم قطعی بود. اما... تابستون بود دیگه خودتون میدونید. حتا مدرسه ها هم تابستون تعطیله . منم

نخواستم از همون اول به خودم سخت بگیرم که وقتی برسم به زمان امتحان بی حال نباشم . بخاطر همین ، تابستون رو خوش گذروندم.

مهر ماه بود. به خودم گفتم :  بابا من که توی دوران مدرسه هم تا 10 مهر مدرسه نمی رفتم ... پس در این ده روز فقط در خیابان ها آن هم در ظهر هنگام (اصل منظوره! ! ) همراه دوستان عزیزم به دنبال یک عشق واقعی می گشتیم! صبح روز هفتم (هفت مهر) ساعت 12 بیدار شدم. (= با لنگه کفش بیدارم کردن! )  وقتی دیدم ساعت دوازده است و دوستان ناباب به دنبالم نیامده اند ، خیلی کُفری شدم. با همان حالت ، ( دیگر خودتان تصور کنید که چجوری هستید با شلوار خانگی در خیابان ، مو های ژولیده ، چشمان بسته ، زیر پیرهنی پاره ( نه دیگه من اینجور نبودم ! ) ، دهانی معطر !!! و... ) به خیابان اصلی رفتم . تکیه داده بودم به دیوار و ادامه ی خوابم را می خواستم بفرمایم که ناگه گروهی از دختران دبیرستانی ، از جلوییم گذر فرمودند. به احترامشان بلند شدم . به ناگاه در میان آنها شخصی را دیدم که تا آن هنگام ندیده بودم ( نه اینکه فکر کنید خیلی دیده بودم ها! )  . چشمانم که تا آن موقع ، باز نمی شدند ، از رعنایی این فرشته ، از حدقه در آمدند .  از شما چه پنهان . به صورت نامحسوس تعقیبشان نمودم. اما مگر می شوددر جاده  نامحسوسی را نشناخت که با چراغ روشن و بسیار آرام در اتوبان میرود و همه جای خودش بر چسب "نامحسوس "را نصب کرده . اما  این حقیرِ نامحسوس که به دلایلی که در بالا ذکر شد ، نه تنها شناخته نشد ،  بلکه به دیوانگی هم لقب گرفت . چه بهتر ! القصه  .... صبح روز بعد به ساعت 6.5 از خواب بیدار شده و پس از مقداری آرایش ،  به سر کوچه ی این یار رفته و با وی طرح دوستی ریخته و از آن پس دیگر فردی متفاوت شده بودم .... می خواستم دوباره درس بخوانم تا از وی کم نیاورم .  پس ، کتاب ها را در آورده ، پس از خاک گیری ، زبان فارسی 1 را در آوردم و جوک هایی که چند سال پیش می نوشتیم ، به ناگاه مرا مجذوب خود کرد .  چقدر زود گذشت ....

چند روزی را به همین روال که می شود صبح تا ظهر آن طرف(!) و بعد از ظهر تا شب اینطرف گذراندم . هر روز کتاب هایی را در میاوردم و می خواندمشان. عمقی هم می خواندم. مثلن هندسه ی 1 را در آوردم و به عکس هایش نگاه کردم!  ویا زیست عمومی را در دست گرفته و حین خواندن ، خواطراتش را بیاد آوردم . خیلی معلم معرکه ای داشتیم×اصل منظوریک ماه نگذشته بود که روزی یار به من گفت که می خواهند به خواستگاریش بیایند و چون که ایشان دختر بسیار رازداری بوده اند و چیزی به خانواده یشان در باره ی من نگفته اند ، لذا اینجانب باید خاکی بر سر بریزم. به ایشان فرمودم که : به دلیل اینکه کاری از برای خودم اختیار نکرده ام ، لذا هیچ چیز در دست و بالم ندارم و شرایط لازم نمی باشد . پس دعا می کنم خوش بخت شوی ! به ناگاه ایشان پریشان حال گشت و بر سرم نعره ای زد که وجدانم را آگاه کنم و حاشایی بر غیرتم فرستاد که دوستت را می خواهند ببرند و تو دستت را بر روی دیگر دستت نهاده ای . اینجانب خودرا در بد وضعیتی دیده و به ناچار درس را رها کرده و دنبال حرفه ای رفتم  تا برای خودم سرمایه ای دست و پا کنم و ایشان نیز به من قول دادند که تا آمدن من ، منتظر می مانند . (خواستگار هم که دیگر بود/ نبود خدا می داند. ) دوره های آموزشی جوشکاری ، برق خودرو ، میکانیک را که بدان ها علاقه داشتم را به دلیل اینکه الیزابت خانوم با همه ی ایشان مخالفت نمود را پس از یک هفته تا سه هفته حضور ترک کرده و پس از اینکه دریافتم که با شخص دیگری به تازگی دوست شده و دلیل این همه بهانه را فهمیدم ،  ناچار خودم را عقب کشیدم و گفتم : حتمن لیاقت مرا نداشت . اصلن من هم که قصد ازدواج نداشتم چون می خواستم ادامه تحصیل بدهم. چند روز بعد از جدایی ، همه چیز به حالت عادی برگشت . می خواستم دوباره درسم را بخوانم که دریافتم که ای دل غافل ، عید 10 روز دیگر است و من لباس ندارم . خرید لباس هم که می دانید . دغدغه ی اساسی در زندگی ما جوانان است . خلاصه بعد از گشتن چند بازار در چند روز متوالی ، افتضاح ترین کالا ها از آن من شد. اصلن هر سال همینجور می شود . تا می آییم لباس بخریم ، انبار ته کشیده و جنس ها روند تصاعدی خود را پیدا می کنند.

باری ... عید بود و من جز به مدل مو های جدید دوستان و آشنایان و همینطور میزان پارگی شلوارشان ( نه از خشتک بلکه زانو ) کار دیگری نداشته ام .

خواستم درسم را دوباره که نه 10 باره بخوانم که در یافتم هنگام عید ، 6-7 تایی از آنان را خویشاوندانی که می خواستند کتاب سال دیگرشان را از همین الان ببینند برده بودند و البته چند تایی از آن ها هم ناخواسته برای تمیز کردن شیشه ها از بین رفت و چند تای دیگر هم چون مادر گرامی فکر کرده بود که به کار نمی آیند ، رهسپار زباله دانی شده بود. از آن هایی که مانده بودند ، شیمی سوم را برداشتم  و در صفحه ی بسم الله ، شماره ی همکلاسی های سه سال پیش و گاهاً قدیم تر را دیدم. چند روزی کارم شده بود تماس گرفتن و حال و احوال کردن از ایشان و دادن اس ( ببخشید پیامک) به این و آن . پس از کلی تلاش ، 6 نفر از دوستان اهل حال را راضی کردم که یک هفته ای را با هم بگذرانیم . یک هفته ی ما نا خواسته تبدیل به یک تور ایرانگردی شد  و سرانجام همراه رفیقان بیکار تر از خودم ، دوم تیر ماه به خانه رسیدیم . تیر هم که می دانید ، تب کنکور است . من هم متشنج شده بودم. دست آخر به این نتیجه رسیدام که طول سال زمان درس خواندن است و تیر ماه زمان استراحت بخشیدن به ذهن برای اینکه زمان تحلیل را داشته باشد! پس ذهن را استراحت دادم(!) چون اعتقاد دارم آدم در تیر بخاطر استرس چیزی یاد نمی گیرد . روز امتحان هم که می دانید دیگر . یک سکه در میاوری ، می ندازی ، تیک میزنی ، تستش می کنی و الا آخر ....

یک سال منتظر امروز بودم و امروز منتظر یک سال دیگر. جوجه های منو تیر ماه هم نمی شمارند چه برسه به پاییز !! .

 "-"تک تاز "-"

"ساعت 2و30 دقیقه ی بامداد صبح جمعه "



این مطلب با فونت l4i_morvarid_  نوشته شده . شما می توانید به راحتی در کمتر از 20 ثانیه آن را دانلود کنید تا مطلب را به صورت اصلی مشاهده کنید . دانلود در کمتر از 20 ثانیه در اینجا ...... دانلود 

فایل پاور پوینت مسابقه:

 

حتماً شما هم از آن عده افرادی هستید که حتی اگر از مشتریان پر و پا قرص پاور پونت نباشید ، به آن بی علاقه هم نیستید . اما متاسفانه زیاد نیستند این فایل ها برای دانلود علاقه مندان . تصمیم دارم چند پاور پونت را بعد از ویرایش ، در صورت داشتن منبع ، با نام ایشان درج بدم.

امیدوارم مارا همراهی کنید .

امروز یک فایل با اسم مسابقه میزارم براتون. اگه از مشتریان قدیمی پاور پوینت باشید ، حتماً باید این فایل را دیده باشید ، اما من یه مقدار تغییر توش دادم که به نظرم از اونی که بود با مزه تر شده .

داستانیست طنز انتقادی که در باره ی مسابقه ی  سازمان قایقرانی ایران و ژاپن و اتفاقات بامزه ی آن است . مطمئنم که خوشتون میاد . نظراتتون رو می خونم (البته اگه نزارید نمی تونم بخونم!! )

الا ایها الحال ...

فایل آماده شده با حجم MB2.41 . زیپ شده با برنامه ی winrar و به دلیل اینکه همه از آفیس 2010 برخوردار نیستن ، توی آفیس 2007 تصحیحش کردم . امید وارم خوشتون بیاد ...         

 

منبع : اون وبلاگم . هلتیک دانلود http://helteek.blogveb.com

نظر یادت نره !!



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

اگر دروغ می گویم بگویید: جایی است در همین نزدیکی . جایی که در آن بشود ماند . بشوند خوب ماند . آنجا نایافتی نیست باید گشت به دنبال آن . ولی یادتان باشد . آنجا جایی نیست که جاده باشد . ماشین باشد . فرودگاه باشد و یا حتی اثری از آدم باشد . پس وقتی آنجا را پیدا کردید هیچکس را خبر نکنید . فقط گاهگاهی وقتی غمگین شدید تنهایی به انجا سفر کنید .... و بدانید که "دروغ های من راسته "
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دروغ صادقانه و آدرس helteek.LoxBlog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 46
بازدید ماه : 230
بازدید کل : 71330
تعداد مطالب : 19
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1